کد مطلب:166447 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

قیام مسلم بن عقیل
عبدالله بن حازم گفت: من به خدا فرستاده مسلم بن عقیل بودم كه به سوی قصر


آمدم تا ببینم بر سر هانی چه آورده اند، چون دیدم كه او را زده اند و به زندان افكنده اند، اسب خود را سوار شدم تا هر چه زودتر مسلم را از حال او آگاه كنم، و من نخستین كسی بودم كه این خبر را به مسلم می رساندم.

در این هنگام زنانی را از قبیله مراد مشاهده كردم كه فریاد می زدند: «یا عبرتاه»، «یا ثكلاه» (این عبارتی بود كه به هنگام مصیبتی بزرگ به كار می بردند.)

پس بر مسلم وارد شدم و این خبر را به او رساندم. او دستور داد كه یارانش را فراخوانم، آنها در خانه های پیرامون منزل بسر می بردند. شمارشان به چهارهزار مرد می رسید. پس از آن به منادی خود، گفت: فریاد بزن و بگو: «یا منصور امت» ای یاری شده بمیران، و این اشعاری بود كه مسلمانان به هنگام جنگ سر می دادند.

پس منادی ندا در داد: ««یا منصور امت»

مردم كوفه یكدیگر را خبر كرده و گرد آمدند. [1] .

مسلم برای سران قبایل مذحج، تمیم، اسد، مضر، همدان، پرچم جنگ بست، اینها مردم را فراخواندند، پس از مدتی كوتاه، مسجد و بازار از مردم پر شد. آن روز تا شامگاه همواره افراد به جمعیت می پیوستند تا آنكه كار بر عبیدالله تنگ شد و حداكثر كوشش او آن بود كه درب قصر را ببندد، در حالیكه در قصر، بیش از سی نگهبان و بیست تن از رجال بزرگ و اعضای خانواده و نزدیكانش با او نبودند و كسانی از هواداران وی كه می خواستند به ایشان بپیوندند، از سوی در دارالرومیین وارد قصر می شدند. كسانی كه در قصر با ابن زیاد بودند از بالای بام نگاه می كردند تا ببینند در بیرون چه می گذرد، آنها مردمی را می دیدند كه بسویشان سنگ می انداختند و ایشان را ملامت می كردند. و به عبیدالله و پدر او دشنام می دادند. [2] .

ابن زیاد، كثیر بن شهاب را نزد خود خواند، و به او دستور داد كه بیرون برود و در شهر


گردش كند و پیروان خویش از قبیله مذحج را از پشتیبانی ابن عقیل باز دارد و آنان را از خطر جنگ بترساند و از گرفتار شدن به شكنجه سلطان برحذر دارد.

به محمد بن اشعث نیز دستور داد كه به سوی پیروان خویش از قبیله كنده و حضرموت بیرون رود و پرچم امان برای پناهندگان برافرازد. و مانند همین مطلب را به قعقاع ذهلی، شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی، شمر بن ذی الجوشن عامری باز گفت.

و بقیه سران مردم را كه نزدش بودند نگه داشت، برای اینكه از هجوم مردم به هراس افتاده و شمار افراد او كم بودند. [3] .

آن چند تن كه مأمور ترساندن و پراكندن مردم از دور مسلم بن عقیل بودند، میان پیروان خویش آمدند و دستور عبیدالله را عملی ساختند.

مسلم، عبدالرحمن بن شریح، را به مقابله محمد بن اشعث فرستاد ولی ابن اشعث چون خیل مردمان را دید، عقب نشینی كرد.

ولی بهرحال آنان توانستند، گروه بسیاری از قوم و قبیله خویش و مردم دیگر را گرد آورده و نزد ابن زیاد ببرند.

این عده از سوی درب الرومیین وارد قصر شدند، پس كثیر بن شهاب به عبیدالله گفت: خداوند كار امیر را درست گرداند، اینك گروه زیادی از بزرگان مردم و نگهبانان و اهل بیت شما و دوستداران ما در قصر با تو هستند، پس بیا با هم بسوی آنان حمله كنیم، عبیدالله اعتنایی به گفته او نكرد و پرچم جنگ را برای شبث بن ربعی بست و او را بیرون فرستاد.

از سوی دیگر شمار بسیاری از مردم به یاری مسلم بن عقیل برخاسته بودند و هر لحظه بر عده آنها افزوده می شد تا هنگام عصر كه كار بالا گرفت. [4] .



[1] ارشاد، ص 210. طبري، ج 5، ص 368 و 369.

[2] ارشاد، ص 210.

[3] ارشاد، ص 211، طبري، ج 5، ص 369.

[4] طبري، ج 5، ص 370. ارشاد، ص 211.